این روزها وقتی به اطرافمان نگاه میکنیم، کم نیستند زنانی که به دلیل شرایط اقتصادی و کمک به استحکام بنیان خانواده به همراه همسرشان کار میکنند. بنابراین مفهوم «نانآور» بین هردو تقسیم شده است. نرگس شفائی نیز یکی از زنانی است که در دوران جوانی، به جبر روزگار و بیماری پدر که او را زمینگیر میکند، بدون اینکه تجربه چندانی از شغلهای مختلف داشته باشد، وارد بازار کار میشود. شاید کسی فکرش را هم نمیکرد که یک دختر جوان اینگونه در کارش موفق شود و بتواند 3 شرکت تعاونی به راه بیندازد، اما پدر و مادرش همیشه به او ایمان داشتند. شفائی کارآفرین برتر حوزه زنان در کشور شناخته شد و جایزه معاونت زنانریاست جمهوری را دریافت کرد.
برای مصاحبه با او در دفتر نمایندگی بیمه، یعنی یکی از 3 شرکت تعاونیای که راهاندازیکرده است، راهی میشویم. برخلاف خیلی از افراد که تنها روی یک کار تمرکز میکنند، او سعی کرده است از همه توان خود برای مشاغل مختلف استفاده کند. بانوی خوشبرخورد و سرزندهای است. با اینکه چهرهاش با ماسک پوشیده شده است و نمیتوانم لبخندش را ببینم، از شور و شوق صدایش وقتی از کار صحبت میکند، مشخص میشود چقدر ایدههای نوآورانهای برای کارهایش دارد و هنوز هم نقطه پایانی برای شروع کارهای جدید نگذاشته است. خیلی وقت است که طعم شیرین موفقیت را در دهان مزمزه میکند و به تعبیر خودش، دیگر در پی شغلهایی که داشته، بهویژه در حوزه نانوایی، استخوان خرد کرده است.
نرگس شفائی متولد سال 57 و دارای کارشناسی رشته مدیریت بیمه است. اصالت مادر او به فریمان و پدرش به بیرجند میرسد. او فرزند اول خانواده است. بعد از او 3 دختر و 2 پسر به دنیا میآیند. پدرش اهل تبعیض میان فرزندان دختر و پسر نبود.
باورش این است: همین دیدگاه پدر بود که به او جسارت میداد در بازار کار موفق شود و از کارهای سخت هراسی نداشته باشد. «پدرم در فریمان دامداری داشت و مشغلهاش زیاد بود. من 18 سال داشتم که پدر برایم حساب جاری افتتاح کرد و دستهچک گرفت تا کارهای بانکیاش را انجام بدهم. تجربه جدیدی بود. البته اوایل برایم سخت بود که به بانک بروم و مطالبات او را پیگیری کنم، اما وقتی به پدرم میگفتم که این کار برایم سخت است، میگفت: دخترم، شیر نر و ماده ندارد.»
پدر شفائی سوادی در حد مقطع ابتدایی داشت، اما آدم روشنفکری بود و بهخوبی در ذهن دخترش جا میانداخت که باید براساس توانمندیهایش کار کند و نباید از اینکه یک زن است، هراسی به دل راه دهد یا در جامعه احساس ضعف کند. «ورودم به بازار کار برحسب یک اتفاق بود. متأسفانه پدرم دچار سکته مغزی و از کار افتاده شد. تکلمش را از دست داده بود. من فرزند بزرگ خانواده بودم و باید کاری میکردم.»
او راهی جز ادامه مسیر و به دست گرفتن جریان اقتصادی خانواده نداشت. آدم مسئولیتپذیری بود. به همین دلیل، در مدت کمی وارد بازار کار شد زیرا پدرش بیمه حمایتی برای از کارافتادگی نداشت و مادرش خانهدار بود. «با اینکه سن کمی داشتم، تصمیمگیرنده خانه شده بودم و باید کاری را انتخاب میکردم. دامداری را کنار پدر یاد گرفته بودم، اما به دلیل بعد مسافت و دوری از خانواده، نمیتوانستم آن را ادامه بدهم. به همین دلیل آنجا را فروختیم تا پولش را سرمایه کار جدید کنیم. آن روزها خیلی فکرم درگیر بود تا انتخاب درستی انجام بدهم. به یاد دارم که مادرم همیشه به من قوت قلب میداد. میگفت کاری را که فکر میکنی نتیجه میدهد شروع کن و اگر کم آوردی، روی فروش طلاهای من حساب کن. البته هیچوقت کار به فروش طلاهای مادرم نرسید.»
میگفت کاری را که فکر میکنی نتیجه میدهد شروع کن و اگر کم آوردی، روی فروش طلاهای من حساب کن
نانوایی همان شغلی بود که شفائی در پی تحقیق و مشورت با آشنا و فامیل به آن رسید. آن زمان پروانه نانوایی را به یک خانم نمیدادند. بنابراین او مجوز یک نانوایی را میخرد و به نام یک مرد میزند. «خانهمان خیابان فداییان اسلام بود و نانواییای در قاسمآباد اجاره کردیم. مسافت زیادی بود که باید هر روز میرفتم و میآمدم. جدا از این، همان ابتدای کار، وقتی کارگران متوجه شدند باید با یک خانم کار کنند، رها کردند و رفتند. گروه دیگری پیدا کردیم و شروع کردیم به پخت نان تنوری سنتی.»
شفائی از همان ابتدا سعی میکرد با جبههگیری در برابر کار زنان در نانوایی بود مقابله کند. به همین دلیل، از انجام هیچ کاری ابایی نداشت. اگر شاطر دیر میرسید، خودش زودتر شروع به پخت نان میکرد. گاهی نانها را از تنور درمیآورد تا کار لنگ نماند و حتی پشت دخل میایستاد. «شروع کار برایم یک چالش بود. البته به دلیل اینکه پدرم بیمار بود، از نظر روحی شرایط مساعدی نداشتم، اما خودم را ملزم کرده بودم که باید سخت کار کنم. نانوایی یک کار خدماتی و تولیدی است که کیفیت صفر تا صد آن در اختیار صاحبش نیست، اما ما موظف هستیم نان را با بهترین کیفیت به دست مشتری برسانیم.»
حال پدر او به مرور بهبود پیدا میکند و بعد از 6 ماه که در بستر به سر میبرد، دیگر میتواند کنار دست دخترش در نانوایی بنشیند و از موفقیت و شجاعت او لذت برد. «کمی که اوضاع نانوایی روی روال افتاد، به فکر توسعه آن بودم. همیشه برای ایدههایی که داشتم از کارگران هم مشورت میخواستم تا به آنها نیز انگیزه بدهم. بنابراین در دکور مغازه تغییراتی دادیم و یک پخت دیگر نیز اضافه کردیم. خواهر و برادرانم کمکم بزرگ میشدند و باید کار میکردند، اما دوست نداشتم در فضای نانوایی مشغول به کار شوند. به این دلیل که مسئولیت خانواده را برعهده داشتم، تصمیم گرفتم کار جدیدی راه بیندازم.»
شرکت تعاونی شقایق سیر رضوان را به ثبت میرساند. کار را با یک آژانس بانوان شروع میکند که در آن 45 راننده در حوزه جابهجایی مسافران و 180 راننده در حوزه سرویسهای دانشآموزی مشغول به کار میشوند. «کار خوب پیش میرفت تا زمانی که به دلیل کرونا، اوضاع حملونقل به هم ریخت و سال 98 آژانس تعطیل شد. طبق تحقیقی که انجام داده بودم، میدانستم که 2350 بانوی راننده سرویس مدرسه در مشهد داشتیم که فاقد درآمد شده بودند. ضمن اینکه حدود 85 درصد بانوانی که در حوزه حمل و نقل کار میکنند، سرپرست خانوار و بقیه آنها نیز کمک سرپرست هستند. پس باید فکری میکردم.»
نرگس شفائی همیشه به چشم میدید که بانوان در حوزه حمل و نقل زحمت میکشند، اما این زحمات آنطور که باید دیده نمیشود. به همین دلیل او، اولین اتحادیه شرکتهای تعاونی حملونقل بانوان کشور را در خراسان رضوی به راه میاندازد. در این اتحادیه به شرکتهای حمل و نقل حوزه بانوان خدماترسانی میشود و کار اجرایی این اتحادیه، مجموعه بانوتاکسی است. مجموعه بانوتاکسی نیز اولین شرکت تعاونی تأمین نیاز استارتآپی در کشور است که در خراسان رضوی به ثبت رسیده است. «بعد از آن، در شرکت تعاونی بانوتاکسی شروع به کار کردیم و با راهاندازی اپلیکیشن آن، برای تعداد زیادی در این مجموعه اشتغالزایی کردیم. البته در حال رایزنی هستیم تا این کار را در کل استان و کشور نیز فعال کنیم.»
تلاش او برای ایجاد تعاونی به این دلیل بود که سرمایه کار پدری خود را استفاده میکرد که 5 خواهر و برادرش نیز از آن سهم میبردند. جمع خواهران و برادران به اضافه مادر برای راهاندازی تعاونی کافی بود. پدر شفائی عمرش کفاف نمیدهد و از دنیا میرود، اما تا روزی که زندگی میکرد، با همه وجود به دخترش افتخار میکرد که بهحق جانشین نانآوری خانه شده بود. «پدرم تا زمانی که در قید حیات بود بسیار خوشحال بود از اینکه در کار پیشرفت کردهایم.»
نرگس شفائی در سال 95 یک شرکت تعاونی دیگر به نام آتیهسازان به راه میاندازد و نمایندگی بیمه میگیرد. به گفته او، تا سال 96 همه خواهر و برادرانش در یکی از مجموعههای تعاونیای که به همت او رونق گرفته است، مشغول به کار میشوند. «کارمان را از یک نانوایی محلی که هدفش منبع درآمدی برای تأمین معیشت خانواده بود شروع کردیم، اما بهمرور گستردهتر و به یک مجتمع نان تبدیل شد. هدفم از راهاندازی 2 تعاونی دیگر در حوزه حمل و نقل و بیمه، اشتغالزایی برای خواهران و برادرانم همچنین افراد دیگری بود.»
او هماکنون نایبرئیس اتحادیه تعاونیهای تولیدکننده استان است. همچنین مسئولیت معینهای اقتصادی را در مشهد، چناران، فریمان و تربتجام از سال 98 برعهده دارد. «سال 93 مدیرعامل برتر در حوزه حملونقل استان شناخته شدم. سال 94 عنوان زن نمونه در استان را کسب کردم. سال 97 به عنوان تعاونگر نمونه در استان انتخاب شدم. سال گذشته نیز کارآفرین برتر زنان در کشور بودم.»
هیچوقت نگفتم که چرا من باید این مسئولیت سنگین را برعهده بگیرم یا سختی بکشم، بلکه به جای آن با خودم میگفتم خدا میخواهد این گره به دست من باز شود
اهل گله و شکایت نیست و همیشه انرژی مثبت را برای خود حفظ میکند. او معتقد است کم و کاستی وجود دارد، اما او روی آنها توقف نمیکند تا ذهنش درگیر نماند. خستگی و سختی زیادی را بهویژه در سالهای اول کاریاش تجربه میکند که بعد از موفقیت، همه آن خستگیها را از یاد میبرد. «از ابتدا برای خانواده و با آنها کار میکردم، اما هیچوقت نگفتم که چرا من باید این مسئولیت سنگین را برعهده بگیرم یا سختی بکشم، بلکه به جای آن با خودم میگفتم خدا میخواهد این گره به دست من باز شود. همین مثبتاندیشی کمکم میکند.»
او با شناختی که از خود دارد، میداند در هر شرایطی که باشد میتواند شغل ایجاد کند. او حتی تحصیل خود را در کنار مشغلههای کاریاش ادامه میدهد و دانشگاه را به پایان میرساند. اکنون 2 تعاونی دیگر نیز به صورت پروژهای انجام میدهد. یکی از آنها در حوزه نیروگاههای خورشیدی و دیگری برای تهیه عسل است. «فکر میکنم خطرپذیری در خون من جریان دارد زیرا مشاغلی که دارم هیچ سنخیتی با هم ندارند. از همان ابتدا، هر زمان میخواهم شغلی را شروع کنم و از آن اطلاعاتی ندارم، 3 ماه در اوقات فراغتم درباره آن کار تحقیق میکنم.»
او تا به حال برای راهاندازی هیچکدام از کارهایش وامی دریافت نکرده است و همیشه با همان میزان سرمایهای که در اختیار داشته، کار بعدی را شروع میکرده است. « پیش آمده است که به دلیل نوسانات بازار از نظر مالی به مشکل برخوردهام، اما دنبال وام نبودهام و نیستم. به نظرم کار در بازار ایران طوری است که باید خیلی تمرکز داشته باشی و باور دارم قسط مانع تمرکز میشود و مسیر به خطا میرود. چه بسا میتواند از خلاقیت نیز جلوگیری کند.»
معتقد است ابتدا نباید کار را سنگین و گسترده شروع کرد، بلکه باید به مرور آن را گسترش داد. «اگر در هر خانواده یک نفر باشد که ایدهپردازی و شغل ایجاد کند، بیکاری در جامعه نخواهیم داشت. ضمن اینکه به نظرم برای ایجاد شغل، پشتکار از سرمایه مهمتر است. من 15 سال است که تلویزیون ندیدهام و اخبار را تنها از رادیو و زمانی شنیدهام که در حال رانندگی بودهام. هیچکس نباید برای شروع یک کار منتظر بهتر شدن شرایط باشد و باید با همان پسانداز حداقلی پیش بروند.»
او روزی 12 ساعت کار میکند و به دلیل کار زیادی که دارد، برای هرکدام از مجموعهها، مدیر داخلی تعیین میکند تا خیالش از بابت روند کار راحت باشد، اما باز هم هرروز به تعاونیها سر میزند و گزارش کار میگیرد. «افراد زمانی که شغلی را شروع میکنند، تا سالهای اول نباید تفاوت میان روز تعطیل و غیرتعطیل خود را متوجه شوند. بعضی از مشاغل مانند حوزه حمل و نقل خدماتی است و عید و عزا برایش فرقی ندارد. شغل آزاد مانند کارمندی نیست که تنها ساعتهای خاصی مشغول به کار باشی بلکه در طول شبانهروز درگیر کار هستی. ضمن اینکه هیچوقت نباید کسی به این استناد که دیگری در فلان شغل موفق بوده است، کاری را شروع کند، بلکه باید توانایی خود را بسنجد.»
با ترس نمیشود کاری را راه انداخت. افراد باید جسارت به خرج بدهند
از نظر او کسی که در کارآفرینی چالش و سد میبیند، کارآفرین نیست. شفائی معتقد است نباید به این دلیل که شرایط بهتر شود یا وضعیتی اصلاح شود، دست روی دست بگذاریم و کاری نکنیم. «من 22 سال پیش کارم را شروع کردم و اوضاع اقتصادی بهتر بود، اما طی سالها مشکلاتی به وجود آمد که در مقایسه با آن زمان، کار برای کارفرما سوددهی کمتری داشت، اما اینطور نیست که بگوییم سودی نمیکنیم. با ترس نمیشود کاری را راه انداخت. افراد باید جسارت به خرج بدهند.»
سال 81 ازدواج میکند و از همان ابتدا به همسر خود میگوید مسئولیت خانوادهاش را برعهده دارد. او هم قبول میکند. «اکنون که به گذشته فکر میکنم، نمیدانم در آن سالها چطور به شغل، کار خانه خودم و کارهای خانوادهام میرسیدم. ضمن اینکه هر بار میخواهم کار جدیدی به راه بیندازم، همسرم به من میگوید «تو میتوانی» زیرا به من باور دارد.»